سماع قلم



استعمار، کهنسالی زیاده­‌خواه

استعمار واژۀ غریبی است، به ظاهر طلب عمران» است و آبادان کردن» اما هرکجا که پا می­‌گذارد خبری از آبادانی نیست مگر برای خود استعمارگران. می‌­گویند اولین بار فنیقی‌­ها بودند که به اسم ایجاد آبادانی به کرانه­‌های مدیترانه تاختند. تقریباً همزمان با فنیقی­‌ها، رومیان و یونانیان نیز در پی آبادی سایر ممالک به سرزمین­‌های پربرکت اطراف می­‌شتافتند. استعمار کهن با قدرت نظامی پیش می­‌رفت، هرچه لشگر بزرگتر و کشتار بیشتر بود، نشان از قدرت بیشتر استعمارگر داشت. مستعمره به زیر سایۀ حکومت این قدرت برتر می­‌رفت و صدالبته که هزینه داشت، اما هزینه‌­ای که در برابر منفعت استعمارگر در این مستعمره هیچ بود. آنچه که بریتانیا در اواخر سده شانزدهم میلادی بر سر مردمان، فرهنگ و زبان هندوستان آورد، نمونه­‌ای از استعمار کهن است.  اما استعمار به کسب ثروت محدود نماند. آنها که سوار بر جهل و فقر ملت مستعمره شده بودند و از تمامی سرمایه‌­های آنان سود می‌­بردند، به فکر گسترش فرهنگ خود نیز افتادند. ابزارهای رسانه‌­ای مانند رومه که پدیده­‌ای نو بود را در دست گرفتند تا افکار مردم فرودست نیز طبق میل حاکمان هدایت شود. این فرودستان که غالباً چیزی از نوشتن و خواندن نمی‌­دانستند، زبان تکلمشان را نیز از دست دادند. زبان بلند قدرت حاکم نمی­‌گذاشت صدایی از آنان برخیزد و تنها صدایی امکان شنیده شدن داشت، که به زبان م بیان شود. استعمار با تحمیل زبان خود بر زندگی مردمان بومی، و ایجاد تقابل میان برتری خود و حقارت فرودستان، سعی کرد هم زبان و فرهنگ خود را گسترش دهد و هم سیطرۀ خود بر مستعمراتش را حفظ کند. چنان که بر نورالدین فرح نویسندۀ سومالیایی گذشت، او به موجب آثارش و تلاش برای نوشتن رمانی به زبان بومی­ سومالی تبعید و تهدید به مرگ شد. فرح دیگر هرگز به سومالی بازگشت و تمام آثارش را به زبان انگلیسی نوشت.

سرانجام عمر استعمار پیر به سر آمد. کم کم نخبگان جوامع استعمارزده توانستند روایت­‌هایشان از جور استعمار را به گوش مردم دنیا برسانند. روایت­‌هایی خرد و کلان که هرچند سعی می­‌شد کنترل شوند اما کار را برای این کهنسال زیاده‌خواه سخت کرده بودند. دنیا جنگ جهانی دوم را که از سرگذراند شرایط دیگر کاملاً تغییر کرده بود. استعمار دیگر نمی‌­توانست با کشتار و زور کار خود را از پیش ببرد اما از نفس نیفتاد و رخت تازه به تن کرد.

استعمار از نو و امپریالیسم فرهنگی

بستر استعمارگری با لشگرکشی و کشتار عیان برچیده شد اما قدرت­‌های برتر که غالباً ساکن مناطقی بودند با محدودیت منابع، همچنان به سرمایه‌­های خفته در این مناطق چشم داشتند؛ مناطقی که سال­‌ها استعمارزدگی، زبان، فرهنگ و تمامی سرمایه­‌هایشان را گرفته بود و صدای روایت­‌هایشان هنوز به اندازۀ کافی بلند نبود. استعمار باید فرودستان را همچنان در حقارت، فقر و جهل نگاه می­‌داشت. نویسندگان جامعۀ فرودست که می­‌کوشیدند صدای مردمشان را به گوش دنیا برسانند ناگزیر بودند از زبان غالب استفاده کنند و ناخواسته بر غنای ادبیات م بیافزایند. از سویی فرهنگ بومی به مرور در فرهنگ تحمیل شده حاکمان مستحیل می­‌شد و از سوی دیگر استعمارگر با شناخت بیشتر فرهنگ بومی بر سیطرۀ خود می­‌افزود. این بود که استعمار دست به خلق روایت زد. آنان که در دامن استعمارگران رشدیافتهبودند راهی ممالک فرودست شدند تا از فرهنگ آن مردمان بگویند. روایت­‌های حاصل، نگاه ترحم‌­برانگیز فردی برتر به فرودستانی حقیر بود که نیاز به حضور استعمارگران داشتند تا به زندگی ادامه دهند و از بند هویت بومی ناچیز خود خلاصی یابند. روایتِ داستانی نیز بسیار مورد علاقۀ استعمار نو یا همان نام امروزی‌­اش امپریالیسم است. غربیان که می‌دانستند فرهنگ و تمدن پرباری پشت سر ندارند دست به خلق داستان و رمان زدند تا هویت جدیدی برای خود بسازند که توان مقابله با اندوخته­‌ها و تجارب ملل دیگر را داشته باشد و حتی بتواند آنان را تحقیر و تضعیف کند. داستان این امکان را به استعمارگر می‌­دهد که رابینسون کروزوئه» را خلق کند که از سر بدبیاری وارد جزیره­‌ای دورافتاده می‌­شود. او که ثمرۀ فرهنگ غرب است به سرعت از شرایط و منابع جزیره بهترین بهره‌­ها را می‌­برد و جمعه» یکی از اهالی جزیره را شیفتۀ خود، یا همان فرهنگ غرب، می­‌کند. رابینسون با کمک دوست شبه‌­برده‌­اش جمعه»، با تمامی خرافات، خشونت‌­ها و نادانی‌­های مردم جزیره می‌­سازد و مخاطب را در مسیر تغییر فرهنگ بومیان، با خود همراه می‌­کند. درمقابل نویسندگان بسیاری کوشیدند تا از قدرت روایت و داستان بهره ببرند و ذات اصلی استعمار را به تصویر بکشند. اما گاه راه را اشتباه رفته و برای بازگرداندن اعتماد به نفس فرودستان از همان معیارهایی استفاده می­‌کنند که از دید استعمارگر اصالت دارند و باز نتیجه، زندگی در قالب دلخواه استعمارگر و تن دادن به امپریالیسم فرهنگی است. امپریالیسم فرهنگی یا همان ترویج ارزش‌­ها و عادات فرهنگیِ قدرت برتر در میان جوامع مورد نظر، استعمارگر را چندین قدم به جلو می‌­برد و سلطۀ او بر ت و اقتصاد فرودست‌شدگان را تسریع و تثبیت می­‌بخشد. گستردگی این ادبیات استعمارزده و گاه دشواری تمییز آثار همسو با استعمار از آثار ضد استعماری موجب شد ادیبان روی به نقد ادبیات استعماری بیاورند و پا به دورۀ پسااستعمار و ادبیات پسااستعماری بگذارند.


مروری بر پیشینۀ ادبیات کارگری در جهان

پرولتاریا کیست؟

شش سده به میلاد مسیح مانده بود که در امپراتوری روم پایه‌­های طبقه کارگر شکل گرفت. در آن زمان  به موجب قانون، چه زمین‌­داران و چه سایر طبقات مردم باید با پرداخت مالیات و یا سربازی رفتن به دولت خدمت می­‌کردند. آنان که هیچ نداشتند باید فرزندان خود را برای خدمت به دولت می‌­فرستادند. این مردمان را که به اجبار برای دولت از فرزند مایه می­‌گذاشتند، پرولِتاریا (واژه­‌ای برگرفته از لغتی لاتینی به معنای فرزندمند) می­‌نامیدند. اصطلاحی که بعدها ناپدید شد تا اینکه در سدۀ 15 پس از میلاد دوباره و برای مردمی که زمین از کف داده و از راه کارگری زندگی می‌­گذراندند، به کار رفت. در سده نوزده میلادی بود جریان­‌های ی اجتماعی سوسیالیست و مارکسیست، دوباره این اصطلاح را به کار بردند. مارکس در مانیفست کمونیست» می­‌گوید: مقصود از پرولتاریا، طبقهٔ کارگران مزدور جدیدی است که مالک هیچ وسیلهٔ تولیدی نیستند و نیروی کار خود را برای تأمین زندگی می‌فروشند». آنان که خود مولد ارزش و سرمایه‌­اند اما سهمی از این ارزش و سرمایه ندارند.

ادبیات پرولتاریا

در سده نوزده میلادی نویسندگان سوسیالیست و مارکسیست، این گروه از مردم را وارد کتاب و ادبیات و داستان کردند. لورنز فن­اشتاین نویسندۀ اجتماعی و سوسیالیست آلمانی بود که دوباره این واژه را میان عموم مردم رواج داد.

حضور پرولتاریا در ادبیات، گروه جدیدی از داستان و رمان را به وجود آورد که با انقلاب عجین بود و از آنجا که غالباً به قلم نویسندگانی مرتبط با جریانات ی اجتماعی نوشته می­‌شد، می‌­تواند بخشی از داستان­‌های ی نیز به حساب بیاید. البته عنوان رمان کارگری» سعی دارد صرف نظر از ابعاد ی و انقلابی، به زندگی کارگران و مشکلات ناشی از طبقه کارگری بپردازد. این تاکید سبب شده تا بسیاری رمانی را رمان کارگری بنامند که خالق آن طعم زندگی در طبقه کارگر را چشیده و خود از این طبقه باشد و آثاری همچون روزگار سخت» چار دیکنز را با وجود پرداختن به زندگی کارگران اما به سبب تعلق نویسنده به طبقاتی بالاتر از آنها، از این دسته خارج کنند. البته رمان کارگری در بلاد مختلف مسیر متفاوتی پیموده است.

گورکی ماند اما شوروری رفت

در دهه 1930 رئالیسم سوسیالیستی در روسیه روند رو به رشدی را طی می­‌کرد. چهرۀ اصلی ادبیات این مکتب ماکسیم گورکی» بود. او از سال 99 یعنی تقریباً از آغاز جنبش نوپای سوسیال دموکرات مارکسیستی با این جریان همراه شد. این همراهی گورکی را به چهره­‌ای شناخته­‌شده هم در میان روشنفکران و هم در طبقۀ زحمتکشان (پرولتاریا) تبدیل کرد و آوازۀ آثار گورکی به عنوان تنها صدای ادبی برآمده از طبقه کارگر و فرودست جامعه در سراسر روسیه فراگیر شد. رمان‌­های فوماگوردیف» (1900) و مادر» (1907) و بسیاری از داستان­‌های کوتاه او، تلخی فقر و مشکلات طبقه کارگر را به خوبی به تصویر می­‌کشد. البته اوضاع رمان کارگری در روسیه با همان اقتدار آثار گورکی پیش نرفت و با خوابیدن تب انقلاب، سرزندگی این آثار نیز فروکش کرد. نیکولای آستروفسکی نیز از نویسندگان مهم دوران ابتدایی شوروی است که خود به طبقه کارگر تعلق دارد. او در رمان چگونه فولاد آب­دیده شد؟» (1932) داستانی را برپایۀ کودکی دشوار خود در میان مردمان کارگر بازگو می­‌کند.

پرولتاریا در بریتانیای کبیر

در سنت انگلستان این دسته از آثار کمتر ریشه در کمونیست دارند. ادبیات کارگری انگلستان برخاسته از سوسیالیسم و جنبش منشورگرایی است. منشورگرایی جنبشی بود که در میانۀ سدۀ نوزدهم میلادی و به منظور اصلاح در نظام پادشاهی بریتانیا و ایرلند شمالی به راه افتاد. منشور مردم» (38) اهداف این جنبش را در برداشت و نام این جریان نیز برگرفته از این منشور است. هدف نویسندگان حوزه ادبیات کارگری بیشتر این بود که کارگران را از زاغه‌­ها بیرون بکشند و به آنان امید دهند که امکان اصلاح اجتماعی و یا انقلاب ی وجود دارد. مشهورترین رمان کارگری در انگلستان ژرمینال» (1902) نوشتۀ امیل زولاست. زولا خود از طبقه کارگر نبود اما در ژرمینال به قیام کارگران یک معدن ذغال‌­سنگ در شمال فرانسه می­‌پردازد. آلن سیلیتو نیز سال­‌ها بعد در رمان شب شنبه و صبح یکشنبه» (1958) از تلخی زندگی طبقه کارگر گفته است. جیمز جوزف هانلی (1985-97) نیز از تجربیات شخصی­‌اش در زندگی کارگری گفته است. هانلی نویسنده رمان و داستان کوتاه بود که چهره­‌های ادبی فراوانی او را ستوده‌­اند اما هیچ­‌گاه در ادبیات موفقیت چندانی کسب نکرد و هیچ اثری از او تاکنون به فارسی ترجمه نشده است.

داستان کارگری در ایالات متحده

در ادبیات آمریکا چهره‌­های فراوانی را می­‌توان نام برد که از خانواده­‌ای ثروتمند نیامده‌­اند، هرمان ملویل، تئودور درایزر، جک لندن، جیمز بالدوین، آپتون سینکلیر و رالف الیسون. اما موج اصلی ادبیات کارگری آمریکا پس از جنگ جهانی دوم به راه افتاد. آنگاه که فرزندان طبقه کارگر و آنان که ثروتمند نبودند توانستند با کمک­‌های دولتی وارد دانشگاه شوند. برخی از این محصلان دست به قلم برده و از دشواری­‌های زندگی کارگری خانواده و اطرافیان خود نوشتند. البته در میان صاحب‌­نظران حوزۀ ادبیات در آمریکا نظرات متفاوتی در مورد ادبیات کارگری وجود دارد، چنان که در نشریۀ تخصصی American Book Review» این تفاوت آراء دیده می­‌شود. برخی معتقدند شرایط اقتصادی جامعه به سمتی می‌­رود که باز فرزندان کارگران توان رفتن به دانشگاه را نخواهند داشت و ادبیات کارگری به مرور ضعیف و ضعیف‌­تر خواهد شد. اما برخی دیگر با دیدگاهی کاملاً متفاوت بر این باورند که ادبیات کارگری هیچ­‌گاه تعریف دقیقی نداشته و بیشتر برخاسته از تهییجات جریان­‌هایی مانند مارکسیسم و سوسیالیسم بوده است. در این دیدگاه، امروزه پرولتاریا به معنای مارکسیستی آن دیگر وجود ندارد و اغلب اقشار متوسط جامعه نیز جذب ساختار مصرف­‌گرا یا بورژوازی و حتی سرمایه‌­داری شده­‌اند.

مشهورترین نمونۀ ادبیات کارگری آمریکا، خوشه‌­های خشم» (1939) اثر جان اشتاین‌بک (1968-1902) است. اشتاین‌­بک خانواده­‌ای از طبقۀ متوسط دارد اما خود او مدتی را به کارگری، میوه­‌چینی، پاسبانی و مشاغلی از این دست گذرانده و با زندگی کارگری آشناست. او در خوشه­‌های خشم» مهاجرت یک خانواده فقیر آمریکایی به امید زندگی بهتر از اوکلاهما به کالیفرنیا را روایت می­‌کند.


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

اخبار اقتصادي تولید و فروش انواع زئولیت نيازمنديها - آگهي رايگان فروشگاه دیجی آی تی daastaneman khelghatkhoda فاتق… آموزشگاه موسیقی ترانه مهر شهرری هنر جدید